وان دایرکشن

مخصوص 2تا ازدوستام که حسابی دایرکشنی هستن

وان دایرکشن

مخصوص 2تا ازدوستام که حسابی دایرکشنی هستن

قسمت4 فن فیکشن وان دایرکشن ور شکسته میشود؟؟!!

(این داستان کلا از زبونه هریه)(سپا س و نظرلطف کنید)

مامان زین:بسه دیگه یا با روی خوش میرین بیرون یا با همین دمپایی  که پامه نشونتون میدم شام چی داریم!
زین هم که دیگه نتونست تحمل کنه گفت:مامان بسه دیگه هر چی هیچی نمی گم بازم دوستامو اذیت میکنی!!
مامان زین هم گفت،نه هیچی نگفت دمپاییشو در آورد و افتاد دنبال ما و ماهم مثله زامبیا دویدیم طرف در (مامان زین چه ترسناکه)لوییس دستگیره ی در رو گرفت و بالا و پایین کرد تا در باز شه!
خودم:لوییس بدو مامانش رسید!
لیام:بچه ها هل بدید!1-2-3
بعد همه درو هل دادیم و در بازشد تند تند کفشامون رو پوشیدیم و در رفتیم همین که یک یا دومتری از خونه دور شدیم این قدر دوییدم پام درد گرفت و سرمو انداختم پایین و یه نگاه به کفشام انداختم!
چشمام رو باز و بسته کردم و با چشای باز به کفشام نگاه کردم اااا تو یه پام کفشه لوییسه اون یکی پام کفشه خودم!پ بگو چرا پادرد گرفتم!
بعد سرمو آوردم بالا و یه نگا به پاهای بقیه انداختم تا کفشه خودمو پیدا کنم.
لیام:چی شده هری؟
خودم:صبر کن!
-آهااااااااااا کفشم پای نایله!نایل سریع کفشه منو از پات دربیار.
نایل:پس کفشه من پای کیه؟
زین: بیا کفشاتو بگیر چه بو گندی هم میده !اه اه اه اه
لوییس:زین کفشه توهم همچین دست کمی از کفشای نایل نداره ها!
لیام :لوییس میشه لطفا کفشه منو بدی؟
بعد همه کفشامون رو درس حسابی پوشیدیم همین طور که داشتیم بقیه ی راهو آروم طی می کردیم یهو لیام وایستادو دستش رو آورد بالا گوشیش رو از جیبش در آورد و یه نگاهی بهش انداخت و بعد دستش رو گذاشت رو پیشونیش و کشید رو صورتش بغض گلوشو گرفته بود.
خودم:لیام چی شده؟
لیام:سوفیا میخواد باهم یه قرار داشته باشیم
-خب اینکه چیزه بدی نیست!
-آخه چن روز پیش خیلی ناراحت بو د از دستم و اینکه ورشکسته شدیم و دیگه کار نمی کنیم هم اعصابشو خورد کرده بود می ترسم...
-از چی ؟از چی میترسی؟
-از اینکه بخواد باهام Cut کنه
رفتم و دستم رو انداختم دور گردنش :نترس شاید به خاطر اون نباشه اگرهم بود شاید تونستی منصرفش کنی!
اون لحظه لوییس گریش گرفت و هق هق گریه کرد!
نایل :چرا گریه میکنی؟
لوییس:آخه من دوس دختر ندارم.........!!
زین یدونه محکم زد پس کله ی لوییس و بهش گفت:روانی اینم گریه داره!
لوییس در حال که گریه می کرد: آییی....چه دست سنگینی داری!
خودم :بچه ها بحث جدیه!
لیام:ولشون کن هری اشکال نداره! بچه ها خدافظ
- نه لیام کجا؟
-خدافظ...
و بعد برگشت و رفت ، زین:لوییس خاک تو سرت!
لوییس :خب چیکار کنم گریم گرفت
نایل:حالا غذاهای دنیا که تموم نشده!
خودم:نایل چطور میتونی این قدر بی احساس باشی؟
لوییس :آخه ایشون فقط نسبت به غذا احساس پیدا می کنه !خخخخخ
زین:فقط تو یه کلمه دیوونه های بی احساس!!
خودم:زین حتی من!
زین یه نگاهی به من انداختو گفت:نه به جز تو!

Big Grin ادامه توقسمت بعد!


قسمت4 فن فیکشن وان دایرکشن ور شکسته میشود؟؟!! 1

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.