وان دایرکشن

وان دایرکشن

مخصوص 2تا ازدوستام که حسابی دایرکشنی هستن
وان دایرکشن

وان دایرکشن

مخصوص 2تا ازدوستام که حسابی دایرکشنی هستن

خخخخخ

همین الان که مطلب قبل رو فرستادم لیام دومین پستش توی اینستا در سال 2015 رو گذاشت! برای دیدنش روی پست لیام کلیک کنیدپست لیام

یه خبر عالی

15 اسفند امسال منتظر عکس واندی توی مجله ی



ایده آل باشید !قراره یک صفحه از این مجله با



درخواست دایرکشنرها به واندی اختصاص داده



بشه ....



همتون رو تو دکه ها ی مجله فروشی روزه 15



اسفند میبینم!!خوشحال باشید من که تو پوست



خودم نمی گنجم!

یه درخواست کوچولو

سلام دایرکشنرها و خواننده های عزیز مطالب وبلاگ من!

میخواستم بهتون بگم من میخوام این داستان رو محبوب کنم میدونم در حدش نیست ولی شما میتونید با رفتن به آدرسی که بهتون میدم فن فیکشن من رو اونجا بخونید و دنبال کنید لطفا اگه میشه اونجا موس رو یه تکونی بدید و لایک هم بکنید !هر چقدر تعداد لایک ها و خواننده ها اونجا بره بالا من بیش تر از شما ممنون میشم.

اینم لینک (همون آدرسه که گفتم)

کلیک کن رو همین :*


با تشکر و سپاس از همتون

قسمت7 فن فیکشن وان دایرکشن ور شکسته میشود!!؟؟


((این یه قسمت از زبونه لیامه قاطی نکنید هری نگفته))
دست نایل رو گرفتم و باخودم بردم سره قرار :نایل تو باید بهم کمک کنی تا بتونم سوفیا رو راضی نگه دارم!
نایل:خب باشه فک نکنم کاری داشته باشه!
وبعد دوباره تاکید کردم:نایل خواهشا از جات تکون نخور!و رو ی همون صندلی که هستی بشین.فقط بهم علامت بده چی بگم بهتره!!
نایل:باشه
وبعد نایل نشست رو صندلی من هم منتظره سوفیا وایستادم رز قرمزی که توی دستم بود داشت پژمرده میشد سوفیا رو دیدم دست تکون دادم تا من روببینه اون اومد نزدیک
سوفیا:سلام بببخشید دیر شد!
من:اشکال نداره بیا این گل واسه توهه
سوفیا موهاشو زد پشت گوشش و گل رو گرفت :وای خیلی خوشگله ممنونم
من:قابلی نداشت
سوفیا:لیام بهتره یه چیزی رو بهت بگم
من:دارم گوش میدم
سوفیا:یه چند روزیه که پدرم من رو تحت فشار قرار میده
من:برای چی؟
سوفیا:اون راضی به ادامه ی ارتباط بین من و تونیست
من:آخه چرا؟
سوفیا:توکه میدونی برای پدره من خیلی مهمه...منظورم پول و شغله خوبه!
من:مـــــَ...
سوفیا نذاشت حرفم رو کامل بزنم انگشتش رو گذاشت روی لبای من و گفت: هیسسسسسسسسس!فقط گوش کن! تو دیگه ورشکست شدی و پولی برات باقی نمونده.شغلی هم نداری وقت کمی برای من میذاری حتی دیگه از اون کادوهای غیر منتظره هم خبری نیست !میدونی من انتظار هیشکدوم از اینها رو از تو ندارم و برام فقط خودت مهمی اما از طرف اطرافیانم دار تَرد میشم و تو دیگه شرایط مورد نظر پدر من رو برای اذدواج با من نداری میدونی که قرار بود تا آخر با هم باشیم و تو یه موقعیت مناسب ازدواج...اما کو اون موقعیت مناسب؟توهمه چیز رو داری ازدست میدی!
بغض گلومو گرفت سوفیا راست می گفت
سوفیا:من هم دوست ندارم ما با هم کات کنیم سعی کن گریه نکنی به جای این تو میتونی یه کار خوب پیدا کنی و دوباره مثله قبلــــ...
(اوه اوه جایه جالبش شروع شد خخخخ)
من همینطور تو فکر بودم که دیدم نایل داره با سرعت به سمت ما میاد از اونجا دستام رو بالا و پایین می کردم و بی صدا می گفتم (نیا نیا!تو رو خدا نیا)ولی نایل همینطور به راهش ادامه میداد و نزدیک و نزدیک تر میشد و سوفیا هم به حرفاش ادامه میداد نایل سرشو انداخت پایین و امد نزدیک اما چون حواسش به جلوش نبود از پشت خورد به سوفیا  و سوفیا داشت میوفتاد روی من من هم کنار کشیدم و سوفیا افتاد روی زمین !!!من هم نشستم و دستم رو گذاشتم رو پشت سوفیا :سوفیا؟سوفیا حالت خوبه؟
سوفیا دوتا دستش رو گذاشت روی زمین و بلند شد و موهاش رو مرتب کرد و خاک ها رو از روی لباسش پاک کرد نایل همین طوری خشکش زده بود و نمی تونست حرفی بزنه سوفیا بعد از اینکه یکم آروم شد انگشت اشاره شو به سمت من گرفت و چند بار تکون داد و چیزی نگفت و را شو کشید و رفت . من سرم رو از سمتی که سوفیا وایستاده بود برگردوندم و با عصبانیت به نایل نگاه کردم
من:نایلللللللللللللل گند زدییییییی به زندگیییییییییییییم!!!
و بعد از اونجا دور شدم نایل بیچاره هم همینطوری من رو نگاه میکرد عین ماست!من هم تند تند رفتم دنبال سوفیا
من:سوفیا تو رو خدا وایسا!وایسا دیگه!بابا آخه به من چه من که هُلت ندادم !
سوفیا وایستاد و برگشت و گفت:هُلم ندادی ولی چرا جاخالی دادی؟مگه هیولا میخواست بیوفته روت؟
من:خب شُکه شدم یه دفعه اینطور شد
سوفیا:فقط یه ماه وقت داری تا یه کاره خوب پیدا کنی!مگرنه باید دوره من رو خط بکشی
من هم دهنم وامونده بود و همین جوری داشتم سوفیا رو نگاه میکردم سوفیاهم به من اخم کردو رفت اما این بار دنبالش نرفتم و رفتم خونه ولی دیشب خوابم نبرد اومدم اینجا تا بهم کمک کنید!....
Big Grin

قسمت 6 فن فیکشن وان دایرکشن ور شکسته میشود!!؟؟

زین :آره هیولا ...هیولا ...یک حالی ازت بگیرم که نفهمی از کجا خوردی!
خودم:هاها فعلا که من تو رو زدم و تو نمی تونی من رو بزنی!
زین: نمی تونم ؟نمی تونم؟ پس اون روی من رو توی این 10 سال ندیدی!
خودم:زین میشه من رو ببخشی؟
زین از جاش بلند شدو گلدون روی اپن رو برداشت و گفت:نــــــــــــــه!نمیشه!
وبعد گلدون رو پرت کرد به طرف من، من هم جاخالی دادم و گلدون خورد به در کابینت و شکست .همین که سرم رو آوردم بالا تا به زین زبون درازی کنم یهو یه قاشق خورد تو چشمم دستم رو گذاشتم رو چشمم و بلند شدم:آی آی کور شدم
زین:دستتو بردار ببینم چی شد؟
من دستم رو از روی چشمم برداشتم و زین زد زیر خنده و بلند بلند خندید.
خودم:چرا میخندی؟آی...آی ...نخند !!کجاش خنده داره؟
زین:چشمت چه باحال کبود شده!
خودم:کبود شده؟....کبود؟
وبعد دوییدم جلوی آینه:وای یه قاشق بود چرا اینجور کبود شده؟
زین :چشمتم مثله خودت نازک نارنجیه!
خودم:اه از دست تو حالا من با این چشمه کبود چیکار کنم؟
زین:خب میخوای چیکار کنی؟صبر کن تا خوب بشه دیگه!
خودم:اووووووو یه هفته طول میکشه اه
زین:پشت من که بد تر از چشمه تو کبود شده یادت رفت موقع خواب بدبختم کردی؟
خودم:البته راست میگی ولی من واقعا متاسفم نمی دونستم اینطور میخوابم!
زین:اشکال نداره پیش میاد دیگه!
تو همین تعارف بازیا بودیم که یهو زنگ در رو زدن من سریع رفتم به طرف در و از پشت چشمی نگاه کردم تا ببینم کیه
لیام بود قیافش هم نگران به نظر می رسید در رو باز کردم :سلام لیام.
لیام:سلام هری اومدم اینجا تا بهم کمک کنی!
خودم:خب بیا تو . لیام اومد داخل و دست زد به چشمه من و گفت:چشت چی شده؟و بهد سرشو به سمت آشپز خونه چرخوند و زین رو دید :ا سلام تو هم که اینجایی !فقط یه چیزی شماها چرا قیافه هاتون این شکلیه هر کی ندونه انگار لشکر گاو های وحشی از رو تون رد شدن!
زین یه پوز خندی زد و گفت :آره واقعا لشکر گاو های وحشی!
من هم با عصبانیت به زین نگاه کردم و گفتم :خودت که سر دستشون بودی!
لیام رفت نشت و گفت :خب شما نمی گید چه شده؟
خودم:نه ولش کن تو بگو برای چی اومدی!
لیام هم دوباره ناراحت شدو گفت:هری نمی دونی چه اشتباهه بزرگی انجام دادم!
خودم:چرا مگه چی شده؟
لیام یه نگاهی به ساعت انداخت و گفت :من و سوفیا دیروز با هم قرار داشتیم و من بعد از اینکه از خونه ی زین اینا برگشتیم به سوفیا زنگ زدم و یه راست رفتم سر قرار و برای اینکه تنها نباشم نایل هم با خودم بردم!
خودم:خب! خب!
زین:آدم قط بود؟
خودم:مگه نایل چشه؟
زین:هیچی فقط یکم زیادی بدون فکر عمل میکنه!
خودم:زین همه احساس دارن!
زین:ولی نایل استثناءِ!
لیام:زین درست نیست اینطور بگی!
زین :خب داشتی می گفتی...
خودم:عجب آدمیه!چه خوب بحث عوض می کنه.
زین:خب قانع شدم...لیام تو ادامه بده
لیام :من همبا نایل رفتم سر قرارو.........تو ادامه منتظر بقیه ش باشید!Big Grin
قسمت 6 فن فیکشن وان دایرکشن ور شکسته میشود!!؟؟ 1